أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
ایا خدا برای بنده اش کافی نیست؟(زمر/۳۶)
وقتی اولین ستاره در اسمان روشن می شود،من به تو فکر می کنم.
وقتی اولین برگ روی شاخه ی درخت سبز می شود،من به تو فکر می کنم.
وقتی اولین قطره ی باران روی خاک می افتد،من به تو فکر می کنم.
خدایا،ما را با ریزش باران سیراب کن و رحمت را بر ما بگستران.با باران پر برکتت از ابری که گیاه را می رویاند.
(برداشتی از صحیفه ی سجادیه،فراز اول دعا،هنگام طلب باران پس از خشکسالی).
پنجره های خانه را باز گذاشته بودم و درس می خواندم.چشمم به کتابم بود و سرم پر از عطر هوایی که می گفت ابری بزرگ همین حوالی است و چند قدم بیشتر تا باران فاصله ندارم.
از تو چه پنهان که وقتی اسمت می اید سیصد و سیزده بار می میرم و زنده می شوم.لب هایم حس ترنم نامت را می طلبد و دل همیشه گرفته ام جای خالی ات را به وسعت تمام نبودنت حس می کند. خودت بهتر می دانی که درد را از هر طرف بخوانی همان درد است درست عین درد نبودنت که ((دال)) تا ((دالش)) خاطرات غروب جمعه ام را جلوی دیدگان همیشه ترنم می اورد. برای تسکین درد هی بی درمانم همین یک ((تو)) کافی است.
............بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ............
به وبلاگ معلمی از جنس اینده خوش امدید.من این وبلاگ را راه اندازی کردم برای اینکه به شغل دوست داشتنی ام،یعنی شغل معلمی برسم.من نوشتن را خیلی دوست دارم برای همین این وبلاگ را راه اندازی کردم.در این وبلاگ نوشته هایی از قبیل دلنوشته،تجربه های زندگی،روزنوشت مدرسه و رسم زندگی و...می نویسم.
........الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ........